تعاظم

لغت نامه دهخدا

تعاظم. [ ت َ ظُ ] ( ع مص ) بزرگی نمودن. ( زوزنی ). تکبر. ( اقرب الموارد ). بزرگ شدن بر کسی : تعاظمه ؛ بزرگ شد بر وی ، و یقال : امر لایتعاظمه شی ٔ؛ یعنی کاری است که چیزی نسبت به آن بزرگ نیست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

بزرگی نمودن، تکبر کردن، بر دیگری بزرگی نمودن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال زندگی فال زندگی فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت