بدپسندی

لغت نامه دهخدا

بدپسندی. [ ب َ پ َ س َ] ( حامص مرکب ) پسندیدن بدیها. بدخواهی :
نتوان برد جان مگر بدو چیز
ببدی و به بدپسندی نیز.نظامی.نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
بدپسندی جان من برهان نادانی بود.حافظ.|| مشکل پسندی. دیرپسندی.

فرهنگ عمید

بدپسند بودن.

فرهنگ فارسی

بد پسند بودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم