دانشنامه اسلامی
(موسی هنوز لب از دعا نبسته بود که دید) یکی از آن دو دختر که با کمال (و قار و) حیا راه می رفت باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا در عوض سقایت و سیراب کردن گوسفندان ما به تو پاداشی دهد. چون موسی نزد او (یعنی شعیب پدر آن دختر) رسید و سرگذشت خود را بر او حکایت کرد (شعیب) گفت: اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافتی.
پس یکی از آن دو در حالی که با حالت شرم و حیا گام برمی داشت، نزد او آمد گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.
پس یکی از آن دو زن -در حالی که به آزرم گام بر می داشت- نزد وی آمد گفت: «پدرم تو را می طلبد تا تو را به پاداش آب دادن برای ما، مزد دهد.» و چون نزد او آمد و سرگذشت را بر او حکایت کرد، گفت: «مترس که از گروه ستمگران نجات یافتی.»
یکی از آن دو زن که به آزرم راه می رفت نزد او آمد و گفت: پدرم تو را می خواند تا مزد آب دادنت را بدهد. چون نزد او آمد و سرگذشت خویش بگفت، گفت: مترس، که تو از مردم ستمکاره نجات یافته ای.
ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمی داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت می کند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.» هنگامی که موسی نزد او آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات یافتی!»
Then one of the two women came to him walking with shyness. She said, "Indeed, my father invites you that he may reward you for having watered for us." So when he came to him and related to him the story, he said, "Fear not. You have escaped from the wrongdoing people."
Afterwards one of the (damsels) came (back) to him, walking bashfully. She said: "My father invites thee that he may reward thee for having watered (our flocks) for us." So when he came to him and narrated the story, he said: "Fear thou not: (well) hast thou escaped from unjust people."