شرف داشتن

لغت نامه دهخدا

شرف داشتن. [ ش َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) آبرو و عزت داشتن. دارای حرمت و ناموس بودن. بزرگواری و مرتبت داشتن. برتری داشتن :
آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین
از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان.امیر معزی ( از آنندراج ).تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد
نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین.امیر معزی ( از آنندراج ).ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این.خاقانی.هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 230 ).گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق
هم شرف زین دارد اینک ( ( لم یلد ) ) خوان از قران.خاقانی.این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 414 ).
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خوردو جانور نیازارد.سعدی ( گلستان ).از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

آبرو و عزت داشتن دارای حرمت و ناموس بودن . بزرگواری و مرتبت داشتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم