تیغ یک ابزار برش است که برای کاربردهای متنوعی مانند برش چوب، فلز، پارچه، گوشت و مواد غذایی به کار میرود. این ابزار میتواند به صورت دستی یا با استفاده از ماشینآلات برش تولید شود و به طور کلی از دو بخش اصلی تشکیل شده است: تیغه و مقابله. تیغه، بخش اصلی آن، وظیفه برش مواد مختلف را بر عهده دارد و میتواند به صورت مستقیم یا موجی طراحی شود. تیغهها معمولاً از مواد مختلفی مانند فولاد، فولاد ضد زنگ، کربن، آلومینیوم و تیتانیوم ساخته میشوند. هر یک از این مواد ویژگیها و خصوصیات خاصی دارند که آنها را برای کاربردهای خاص مناسب میسازد. مقابله، بخش دیگری از آن است که برای نگهداشتن آن و کنترل حرکت آن استفاده میشود. این بخش میتواند از موادی مانند پلاستیک، چوب یا فلز ساخته شود و به صورت ثابت یا قابل تنظیم طراحی گردد. در صنعت، به طور گستردهای برای برش مواد مختلفی مانند فلز، پلاستیک و چوب مورد استفاده قرار میگیرند و در انواع مختلفی تولید میشوند.

تیغ
لغت نامه دهخدا
تیغ. ( اِ ) کارد تیز باشد و شمشیر. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231 ). شمشیر. ( برهان ) ( اوبهی ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( انجمن آرا ). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. ( ناظم الاطباء ). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). مبدل تیز چون آمیز و آمیغ و ستیز و ستیغ، بر هر چیز برنده اطلاق کنند، چون کارد و خنجر و شمشیر. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). آب تیغ، دم تیغ، پشت تیغ، آب دم تیغ، دهان تیغ، دندانه تیغ، روی تیغ، عالمگیر، عالمسوز، جهانگیر، جهانسوز، جانبخش، دلنواز، گلونواز، دلگشا، جان ستان، عمرشکار، بی زنهار، بی باک، سرافکن، سرزدای، سرگزای، سرافشان، جگرشکاف، زبان دراز، زبان آور، الماس فعل، الماس رنگ، الماس بار، الماس گون، سیماب گون، سیماب ریز، آتش پیکر، آتشین، تیز، کند، آبدار، سیراب، فسان کشیده، آئینه تاب، آئینه رنگ، زهرآگین، زهرداده، زهرآلوده، ظفرپیکر، ظفرآتیه، ظفرتوز، بخون آغشته، خونریز، خونخوار، خون آشام، در خون رانده، یک پهلو، خفته، خوابیده، جوهردار، خوش جوهر، پاک گوهر، بدگوهر، جوشن خای، جوشن گداز، مغفرشکاف، بلندپرواز، شیرگیر، گارین، صبح خند، زنگارخورده، زنگاربسته، زنگ بسته، صیقل داده، نیم کش، نیم کشیده، زبانه کش، غلاف نشین، عریان، برهنه، سبز، نارنگ، مینارنگ. از صفات و زبان، دندان، لب خشک، چشم گور، ناخن، پرمگس، سبزه، آب، رگ ابر، رگ لعل، چشمه، چشمه سار، جوی، جویبار، ساحل، نهنگ، طاق، هلال، ماه عید، برق، شمع، شعله، صبح، مصرع، مد بسم اﷲ مد، داس، زمین پاک، باران از تشبیهات اوست و به رستم دستان منسوب است. ( آنندراج ). اوستا «تئغه »... ارمنی ( دخیل ) «تِگ » کردی «تی » ( شمشیر ) بلوچی ( دخیل ) «تِغ» ( تیز. تند. شمشیر ). قیاس شود: اوستا «تیغره » ( تیز ) استی «تیغ» «تِغا» ( پشت کوه ) فارسی نیز تیخ... پهلوی «تِغ»... زباکی «تغ» ( تیغ سرتراشی )... ( حاشیه برهان چ معین ):
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شدرسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.شهید بلخی.بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی.رودکی.پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس تو کرپا.رودکی.زدن تیغ را مردبر تار خویش
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. هر آلت تیز و برنده.
۳. شمشیر.
۴. (زیست شناسی ) خار.
۵. بلندی و تیزی سر کوه: چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴: ۶۶۳ ).
۶. [مجاز] شعاع، تابش: تیغ آفتاب.
۷. استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- شمشیر. ۲- استر. حجام و سر تراش. یا تیغ چوبین. ۱- شمشیری که از چوب سازند و کودکان با آن بازی کنند. ۲- آلت بیفایده. ۳- دلایل و احتجاجات بی مورد و بیهوده. یا تیغ ستم. رونق ظلم رواج تعدی. یا تیغ نظق. زبان فصیح. یا تیغ در غلاف کردن. ۱- شمشیر را در غلاف جای دادن. ۲- ساکت ماندن سخن را تمام ناکرده خاموش شدن. یا تیغ را راندن. شمشیر لااله زدن از غیر حق اعراض کردنمحو کردن ماسوی ا... ۳- کوه. قل. کوه. ۴- فروغ روشنی روشنایی. یا قل. افراسیاب. خط شعاعی که از تابش آفتاب چراغ در پیاله افتد. یا تیغ خورشید. شعاع خورشید. یا تیغ سحر. ۱- آه سحری که از روی درد باشد. ۲- دعای صبحگاهی. ۳- روشنایی صبح صادق و صبح کاذب.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
تراشیدن سر (حلق) برای مرد از اعمال واجب عمرۀ مفرده و نیز حج بنابر قول مشهور است که باید با تیغ انجام شود. البتّه وجوب آن تخییری است یعنی شخص بین تراشیدن و تقصیر مخیّر است مگر برای افرادی خاص که تراشیدن بر آنان متعیّن است.
نوزاد ختنه به دنیا آمده
نوزادی که ختنه شده به دنیا آمده، مستحب است- در راستای تبعیّت از سنّت- تیغ را بر محل ختنه بکشند.
ویکی واژه
بلندی کوه، تیغه کوه. خار، خارچه.
تیغ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن، قدرت داشتن.