گام گذاردن

لغت نامه دهخدا

گام گذاردن. [ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) قدم گذاشتن. قدم برداشتن. گام نهادن :
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از اسب و بگذارد گام.فردوسی.به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق
گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته.صائب. || آغاز کردن. اقدام کردن :
پرستیده شد سوی دستان سام
پیاده شد از اسب و بگذارد گام.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) قدم گذاشتن گام نهادن : درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد گام .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم