شهر ارا ی

لغت نامه دهخدا

( شهرآرای ) شهرآرای. [ ش َ ] ( اِمص مرکب ) شهرآرا. تزیین شهر. زیب و زینت شهر در عید و عروسی و شهرآرای را عوام آئین بندی گفته اند. ( از انجمن آرا ). آذین بندی شهر. ( یادداشت مؤلف ). آرایش شهر. ( ناظم الاطباء ). زیب و زینت و آئین بستن شهر. ( برهان ) :
کله بستند گرد شهر و سرای
شهریان ساختند شهرآرای.نظامی.زبهر شاه شهرآرای سازند
جهان را خلد جان افزای سازند.عطار.خسروی می شد بشهر خویش باز
خلق شهرآرای می کردند ساز.عطار. || صاحب انجمن آرا گوید در شاهد زیر بمعنی مطلق زیور و زینت است ، امابر اساسی نیست و همان معنی نخستین را دارد :
چو این نامه بخوانی هرچه زوتر
کنی تدبیر شهرآرای دختر.فخرالدین گرگانی.رجوع به شهرآرا و شهرآرایی شود.
|| ( اِ مرکب ) آنچه شهر را زینت و آرایش دهد :
گرد گیتی چو بنگری همه جای
نبود جز به سور شهرآرای.نظامی. || ( نف مرکب ) آذین بند. که تزیین کوی و برزن و بازار بر خوازه و گنبد و طاق نصرت کند قدوم شهریاری یا امیری را. ( یادداشت مؤلف ). شهرآرا. کسی که شهر را آیین بندد. ( از برهان ).آنکه شهر را آراید. ( یادداشت مؤلف ). آراینده شهر.( انجمن آرا ). آرایش کننده شهر. ( ناظم الاطباء ). || آرایش دهنده شهر به زیبائی خود. بمجاز، بسیار زیبا و دلربا :
از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای
جان را به وداع گونه ای روی نمای.خاقانی.منشیندا از نیکوان هرگز کسی بر جای تو
کم بیندا جز من کسی آن روی شهرآرای تو.؟ ( از المعجم ).که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فرو پوش.سعدی.قطره های خوی ببین بر روی شهرآرای او
گر ندیدی رسته پروین نثار آفتاب.ابن یمین.

فرهنگ فارسی

( شهر آرا ی ) ۱ - ( صفت ) آرایش کننده شهر زینت کننده بلد . ۲ - زینت بستن شهر ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم