حدیث قلم و قرطاس

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] یکی از رویدادهای شگفت تاریخ اسلام حدیث قلم و قرطاس است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در آخرین پنجشنبه از حیات خود که صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر از اجرای تصمیم پیامبر جلوگیری نمود. عمر بن خطاب نقل می کند :« ما نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودیم و زنها پشت پرده نشسته بودند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: « مرا با هفت مشک آب شستشو دهید و کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.» زنها گفتند: آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می خواهد برایش حاضر کنید.» عمر می گوید:« من گفتم خاموش باشید،شما زنانی هستید که چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مریض شود،چشمهایتان را می فشارید و گریه می کنید وهنگامی که سلامت خود را باز می یابد گلویش را می گیرید و نفقه می خواهید! رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: « این زنان از شما بهترند. » سپس به نقل از ابن عباس در صحیح بخاری که معتبرترین از صحاح سته است روایت می کنند : « پس از آنکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در بستر بیماری ، قلم و دوات خواستند، عمر گفت : همانا مرض بر مشاعر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ما کافی است! اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد،و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند:« از نزد من برخیزید که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست. » در طبقات ابن سعد ، آمده است که،در آن حال ، یک نفر از حاضران گفت :« اِنَّ نَبیَّ اللهِ لَیَهجُر»! یعنی همانا پیامبر خدا(صل الله علیه و اله) - العیاذ بالله - هذیان می گوید در صحیح احمد و طبقات آمده : « چون سخن بسیار گفته شد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اندوهناک گردیده و فرمودند:« از نزد من برخیزید. » پس از این گفت و گو و مجادله عده ای خواستند ، برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قلم و دوات بیاوند ولی حضرت گفتند :« أوَ بَعدَ ماذا ؟! » یعنی آیا پس از چه ؟!
حال این سؤال پیش می آید که پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می خواستند ، بنویسند که این چنین با واکنش منفی روبه رو می شود؟ :این جا دو احتمال وجود دارد
مذاکره ای که بعدها میان عمر و ابن عباس در این باره شده به خوبی غرض پیامبر از کتابت وصیت را روشن نموده و از ما فی الضمیر عمر در آن لحظه خبر می دهد.
طبری می نویسد: عمر به ابن عباس گفت: آیا می دانی چرا قوم شما ، شما را از جانشینی محمد صلی الله علیه و آله منع کردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: برای این که کراهت داشتند خلافت و نبوت برای شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما افزون می شد؛ به همین دلیل قریش خلافت را برای خود گذاشت و کار درستی کرد.
ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: اجازه می دهی سخن بگویم؛ عمر گفت: آری بگو، ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: این که می گویی قریش خلافت را برای خود نهاد، باید بگویم: اگر قریش چیزی را برای خود برمی گزید که خداوند برگزیده بود، راه درست را در پیش گرفته بود بدون آن که گرفتار انکار و حسادتی شود.
اما این که می گویی آنان کراهت داشتند نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، خداوند از قومی چنین به کراهت توصیف کرده که: ذلک بأنهم کرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم؛ یعنی این چنین آنان نسبت به آنچه خداوند نازل کرده بود، کراهت نشان داده اند پس اعمالشان از بین رفت.
عمر گفت: ای پسر عباس چیزهایی درباره تو شنیده ام که نمی خواهم از تو باور دارم، در آن از صورت منزلت تو نزد من کاسته خواهد شد. ابن عباس گفت: اگر حق می گویم، چرا منزلت من نزد تو کم شود و اگر باطل است، چون منی باطل را از خود دور کرده است، عمر گفت: شنیده ام گفته ای: آنها از روی حسد و ظلم خلافت را از علی علیه السلام دور کردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ