جدا فکندن

لغت نامه دهخدا

جدا فکندن. [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور کردن. جدایی انداختن :
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.فرخی.رجوع به جدا افکندن شود.

فرهنگ فارسی

دور کردن جدایی انداختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم