جان درمیان

لغت نامه دهخدا

جان درمیان. [ دَ ] ( ص مرکب )مستعد بفداکاری جان خود برای دیگری. ( ناظم الاطباء ).آنکه با تو از جان خویش نیز دریغ نکند :
ای قلمت با دوات طوطی هندوستان
پیش زبان تو تیغ هندوی جان درمیان.کمال اسماعیل.کنایه از آن است که مرا با تو بجان مضایقه نیست. ( برهان ). کنایه ازنهایت مهربانی و دوستداری که تا جان مضایقه ندارد. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). و با لفظ داشتن و نهادن نیز مستعمل است. ( از بهار عجم ).

فرهنگ فارسی

کمایه از نهایت مهربانی و دوستداری که تا جان مضایقه ندارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال درخت فال درخت فال راز فال راز