تبسم زدن

لغت نامه دهخدا

تبسم زدن. [ ت َ ب َس ْ س ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) تبسم کردن ، لبخند زدن :
عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم
غمزه انگشتر الماس نگین افشاند.طالب آملی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ).رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود.

فرهنگ فارسی

تبسم کردن لبخند زدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال فنجان فال فنجان فال نخود فال نخود فال سنجش فال سنجش