ارامیده

لغت نامه دهخدا

( آرامیده ) آرامیده. [ دَ / دِ] ( ن مف / نف ) ساکن. ساکت. مستریح. مطمئن. آرمیده.
- آرامیده شدن؛ سجو. تفرج.
- آرامیده شدن ورَم و آماس؛ انفشاش.
- آرامیده کردن ستور؛ توقیر آن. تسکین او.
- آرامیده گفتن؛تهوید. نرم گفتن. آهسته و شمرده گفتن.

فرهنگ فارسی

( آرامیده ) ( اسم ) آرام گرفته استراحت کرده آرمیده.
ساکت نرم گفتن

جمله سازی با ارامیده

همرهان در منزل آرامیده و غالب ز ضعف پا برون نارفته از نقش کف پایم هنوز
به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی
این کشتی تجاری حامل ۱۱۰۰ آمفورا بوده و در اعماق ۳۶ تا ۴۲ متری آرامیده بود.
برق بیرنگ است عشق اما درین صحرای وهم ی هوس خاموش امشب آهم آرامیده است
دلت بحریست آرامیده اما در غضب کرده تلاطم‌هایش سیلی کاری دریای طوفانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال پی ام سی فال پی ام سی