لغت نامه دهخدا
کشر. [ ک َ ] ( ع مص ) دندان سپید کردن شتر و شیر و نرم خندیدن. ( منتهی الارب ). || تبسم کردن مرد و دندان آشکار کردن. یقال کشر فلان عن اسنانه ؛ ای ابداها یکون فی الضحک و غیره. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
کشر. [ ک َ ش َ ] ( ع اِ ) نان خشک. || خوشه انگور که بارش خورده باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کشر. [ ک َ ش َ ] ( ع مص ) گریختن. ( منتهی الارب ).
کشر. [ ک ُ ش َ ] ( اِخ ) نام موضعی است در صنعای یمن. ( از منتهی الارب ).