وقل

لغت نامه دهخدا

وقل. [ وَ ] ( ع مص ) برآمدن بر کوه. || برداشتن یک پای و ثابت کردن پای دیگر را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) درخت مقل و بار آن و یا بار خشک آن ، و بار ترآن را بهش نامند. ج ، اوقال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به وُقل شود.
وقل. [ وَ ق ِ / ق ُ ] ( ع ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
وقل. [ وَ ق َ ] ( ع اِ ) سنگریزه. || شاخ بریده که بن آن در تنه باقی باشد و بدان به خوبی بر درخت برآمدن توانند. ( منتهی الارب ). || ( ص ) ( فرس... ) اسب نیکو برآینده بر کوه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). بز کوهی که بر سر کوه شود. ( مهذب الاسماء ).
وقل. [ وُ ] ( ع اِ ) بر وزن و معنی مقل است ، و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق. بخور آن بواسیر را نافع است. ( برهان ) . رجوع به وَقْل و مقل شود.

فرهنگ عمید

درخت مقل، نوعی درخت خرمای هندی.

فرهنگ فارسی

(اسم ) مقل
بر وزن و معنی مقل است و آن دوایی باشد مشهور به مقل ازرق بخور آن بواسیر را نافع است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال ورق فال ورق فال جذب فال جذب فال درخت فال درخت