مقور

لغت نامه دهخدا

مقور. [ م ُ ق َوْ وَ ] ( ع ص ) قطران مالیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). به قطران اندوده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || قواره دار کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). هر چیز گردبریده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). هرچه از وسط آن سوراخ گردی بریده باشند. ( از اقرب الموارد ) :
چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد کم
دامن کحلیش را چینی مقور ساختند.خاقانی.- غیرمقور ؛ بی گریبان : فبعث الیه بقمیص غیرمقور. ( تاریخ ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 256، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقور. [ م ُ وَرر ] ( ع ص ) اسب باریک میان. ( مهذب الاسماء ).اسب باریک پهلو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. قیر اندود شده.
۲. گرد بریده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر چیز گرد بریده قوار ساخته . ۲ - قطران مالیده . ۳ - یکی از اشکال خط عربی ( پیدایش خط و خطاطان ۸۸ ).
اسب باریک میان . اسب باریک پهلو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال فرشتگان فال فرشتگان فال مارگاریتا فال مارگاریتا