لقح

لغت نامه دهخدا

لقح.[ ل َ ] ( ع مص ) گشن دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ).
لقح. [ ل َ ق َ / ل َ ] ( ع مص ) لقاح. آبستن شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ).
لقح. [ ل ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ لقحة. ( اقرب الموارد ).
لقح. [ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) کوه. ( منتهی الارب ). || آب شتر نر که گیرند و به ماده درکنند. آب که از گشن گیرند تا به ناقه دیگر درکنند، اسم است آنرا. و آنچه فحل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ). کذا و در اقرب الموارد: اسم ما اُخِذَ من الفحل لیدس فی الاَّخر.
لقح. [ ل ُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لقوح. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع لقوح

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَوَاقِحَ: لقاح کنندگان (جمع لاقحه از ماده لقح به فتحه لام و سکون قاف - است .لقاح گرد درخت خرمای نر است که تا آن را به درخت ماده منتقل نکنند بارآور نمیشود . )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
لقح به معنی باردار کردن است «لَقَحَ النَّخْلَةَ» یعنی گرد خرمای نر را به خرمای ماده پاشید و آن را باردار کرد. لواقح جمع لاقحه است یعنی بادها را فرستادیم که آبستن کننده‏اند پس از آسمان آب نازل کردیم در اینکه گلها و میوه‏ها به وسیله بادها تلقیح و آبستن می‏شوند شکی نیست ولی به قرینه «فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» ظاهراً مراد آن است که باد ابرهای گرم را به منطقه سرد جوّ می‏زند و سوزنهای یخ را که ذوب کرده و آبستن نموده به شکل باران در می‏آورد رجوع شود به «برد» ذیل آیه «مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرْدٍ». لقح لازم نیز آمده است. «لَقَحَتِ الْمِرْئَةُ» زن باردار شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال انبیا فال انبیا فال راز فال راز فال نخود فال نخود