جفا بردن

لغت نامه دهخدا

جفا بردن. [ ج َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) متحمل جفا و ستم شدن. آزار و ظلم کسی را بر خود هموار کردن. تحمل جور و خشونت دیگری را کردن. جفا کشیدن :
عیسی که دمش نداشت دودی
میبرد جفای هر جهودی.نظامی.ز دشمن جفا بردی از بهر دوست
که تریاک اکبر بود زهر دوست.سعدی ( بوستان ).ضرورتست بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آن که ندارد بحسن همتائی.سعدی ( بدایع ).سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.سعدی ( بدایع ).ز دست ترک خطائی کسی جفا چندین
نمیبرد که من از دست ترک شیرازی.سعدی ( خواتیم ).بیش احتمال جور و جفا بردنم نماند.سعدی ( هزلیات ).

فرهنگ فارسی

متحمل جفا و ستم شدن آزار و ظلم کسی را برخود هموار کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال اوراکل فال اوراکل فال ای چینگ فال ای چینگ