تنهارو

لغت نامه دهخدا

تنهارو. [ ت َ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) تنهارونده. تنهاخرام. تک رو :
یا چو الیاس باش تنهارو
یا چو ابلیس شو حریف نواز.سنائی.شیر تنهارو شریعت را
با سگی در خطاب دیدستند.خاقانی.تنهاروی ، ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند به زاویه خاکیان مقام.خاقانی.و پادشاه کشور چون خسرو تنهارو، در خانه شرف بر تخت و سریر سروری متمکن شده. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به تنهاخرام و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

رونده تنها خرام تک رو .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم