بی نقصان

لغت نامه دهخدا

بی نقصان. [ ن ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + نقصان ) بدون کاستگی. بی کمی :
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.مولوی.گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست.سعدی.رجوع به نقصان شود.

فرهنگ فارسی

بدون کاستی ٠ بی کمی ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم