لغت نامه دهخدا
زمانه هر چه دادت بازبستاند
تو ای نادان تن من این ندانستی.ناصرخسرو.وزیران گفتند پدر را بگوی تا ترا از وی [ از اسکندر ] بازستاند. دختر گفت مرا آن زهره نباشد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). روزی اشموئیل را گفتند که ما را با عمالقه باید حرب کنیم و تابوت سکینه از ایشان بازستانیم. ( قصص الانبیاء ص 141 ).
بدهی وآنگهی نیارامی
تا همه داده بازنستانی.مسعود سعد.دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتست
که اگر بازستانند دوچندان گردد .صائب ( از ارمغان آصفی ).