حفت

لغت نامه دهخدا

حفت. [ ح َ ف ِ ] ( ع اِ ) هزارتو. هزارخانه شکنبه. ( منتهی الارب ). حفث. فحث. حِفثة. ج ، احفات. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حفث شود.
حفت. [ ح َ ] ( ع مص ) هلاک کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || کوفت کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق عنقه. ( اقرب الموارد ).
حفة. [ ح َف ْ ف َ] ( ع اِ ) نورد [ در جولاهگی ]. ( مهذب الاسماء ). منوال [ در جولاهی ]. منوال جولاهان که بر آن جامه پیچند وقت بافتن. ( از اقرب الموارد ). || کرامت تمام. نوازش تمام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نوعی ماهی است سپید و خاردار. || اندازه ای که شتر در چرا خورد. ( از اقرب الموارد ).
حفة. [ ح َف ْ ف َ ] ( اِخ ) کوره ای است بغربی حلب.

فرهنگ فارسی

هلاک کردن کوبیدن چیزی را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم