لغت نامه دهخدا
چو دانستی که معبودی ترا هست
بدار از جستجوی چون و چه دست.نظامی.دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان.نظامی.به که از بیع او بداری دست
بینی آن دیگران که لایق هست.نظامی.من در وفا و عهد چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز.سعدی.چو مشرف دو دست از امانت بداشت
بباید بر او ناظری برگماشت.سعدی.من خود نه به اختیار خویشم
گر دست ز دامنم بدارد.سعدی.من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم