لغت نامه دهخدا
بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود کنج تن آسانی.خاقانی ( از فرهنگ شعوری ).
بدا. [ ب َ ] ( اِ ) شرارت و بدکرداری. || سخن زشت. || فحش. || سخن بی ادبانه. ( ناظم الاطباء ).
بدا. [ ب َ ] ( از ع مص ) بیاد آمدن مطلبی. بخاطر آوردن چیزی که از پیش نبود. ( ناظم الاطباء ). || رأی نوپدید آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) :
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه ( رمایه )؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.مسعودسعد ( دیوان ص 3 ).و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. ( جهانگشای جوینی ).
- در اراده خدای تعالی بدا حاصل شدن ؛ بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. ( از یادداشت مؤلف ). و رجوع به بداء شود.
بدا. [ ب َ ] ( ع اِ ) پلیدی رقیق. || پیوند اندام مردم. ج ، اَبداء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آغاز. ( ناظم الاطباء ).