عمل یافتن

لغت نامه دهخدا

عمل یافتن. [ ع َ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) انجام گرفتن. به مرحله درآمدن. بار آمدن. پرورده شدن. درست شدن. رجوع به عمل یافته شود.

فرهنگ فارسی

انجام گرفتن بمرحله در آمدن بار آمدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم