خفس

لغت نامه دهخدا

خفس. [ خ َ ] ( ع مص ) کم خوردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ویران ساختن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || زشت گفتن. || اندک یا بسیار آب ریختن در شراب. || ریشخند کردن و استهزاء نمودن. منه : خفس فلاناً. || غالب آمدن در کشتی. ( از منتهی الارب )( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خفس زیداً.

فرهنگ فارسی

کم خوردن یا ویران ساختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال میلادی فال میلادی