بوقی

لغت نامه دهخدا

بوقی. ( اِ ) قسمی گل زینتی . ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| قنطوریون غلیظ است. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ).
بوقی. ( ص نسبی ) بشکل بوق.
- کلاه بوقی ؛ کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- || آنکه کلاه بصورت بوق دارد.
- بوقی کردن کلاه کسی را ؛ با زدن ، شکل کلاه او را تباه و بدصورت وشکسته کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بشکل بوق کلاه بوقی کلاه بلند که بن آن گشاده و سر آن تنگ بوده است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم