لغت نامه دهخدا
جعدة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) ابن کعب بن ربیعه. از بنی عامربن صعصعه ، از عدنان جدی جاهلی است و نسبت بدو جعدی است. نابغه جعدی از فرزندان وی بشمارست. ( الاعلام زرکلی ).
جعدة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) ابن هبیرةبن ابی وهب القرشی المخزومی داماد علی بن ابی طالب ( ع ) و شوهردختر وی ام الحسن است. وی در سال 37 هَ. ق. از جانب علی ( ع ) به ولایت نیشابور فرستاده شد اما مردم آنجا او را نپذیرفتند و ناچار شد بازگردد... او در جنگ صفین شرکت داشت و در یکی از روزها عتبةبن ابی سفیان راشکست داد. ( حبیب السیر چ تهران ص 184 و چ خیام ج 1 ص 547 ). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 293 شود.
جعدة. [ ج َ دَ ] ( اِخ ) بنت الشعث بن قیس ، زوجه حضرت امام حسن مجتبی ( ع ) بود. معاویةبن ابی سفیان وی را تطمیع کرد که اگر به حضرت حسن زهر بنوشاند صدهزار درهم بدو خواهد داد و او را به حباله نکاح پسرش یزید درخواهد آورد. وی حضرت حسن را زهر داد و کشت اما معاویه به عهد خود وفا نکرد و به روایتی مال وعده داده شده را بدو داد اما او را به نکاح یزید درنیاورد. ( از منتهی الاَّمال حاج شیخ عباس قمی ج 1 ص 168 ).
جعدة. [ ج َ دَ] ( اِخ ) ( بنو... ) قبیله یی است از اولاد جعدةبن کعب ربیعه. از آن قبیله است نابغه جعدی. ( منتهی الارب ).
جعده. [ ج َ دَ ] ( از ع ، اِ ) مؤنث جعد است. بره ماده. || ناقه قوی گرداندام. || گیاهی است خوش بوی که بر کنار رودها روید. ( منتهی الارب ). گیاهی است کمتر از نیم ذرع و برگش مفروش و یک روی بالا مزغب و روی دیگر را اطراف محیط به خارهای ریزه و اطراف شاخه های او مثل قبه و بر آن خیوط شبیه به موی سفید و گلش سفید مایل به زردی و با عطریه و این نوع جبلی است و جعده صغیر نامند و بستانی را جعده کبیر گویند و برگ او بزرگتر و کم بوتر است و مستعمل او جبلی است و بعد از هشت ماه قوتش کم میشود و در آخر دوم گرم و خشک و مفتح و با قوه تریاقیه و در بول و حیض ملطف وطبیخ او جهت گزیدن هوام و یرقان سیاه و استسقاء و تبهای بلغمی و سوداوی و رفع کرم معده و حب القرع و تحلیل ریاح و عسر بول و مفاصل و حصاة و تنقیه رحم و رفع نسیان و با سرکه جهت سپرز و ضماد او جهت تنقیه قروح مزمنه و التیام آن نافع و مضر معده و سر و مصدع ومصلحش حماما و قدر شربتش تا سه درهم و از طبیخش تا بیست مثقال و بدلش پودنه کوهی و در تحلیل ریاح شیح و در اخراج کرم پوست بیخ انار و سلیخه است. ( تحفه حکیم مؤمن ). داروئی دافع کرم و حب القرع که کسیر گونه و کیسو نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). حب الصنوبر. ( بحرالجواهر ). دوایی است که آن را از جانب شام آورند و به یونان فولیون خوانند. کرمهای دراز و حب القرع را نافع است. ( برهان ). || کرسب ( ؟ ). ( مهذب الاسماء ). بعضی آن را قولیون ( کذا ) خوانند و آن نوعی است از سلق. ( نزهة القلوب ).