لغت نامه دهخدا
چو بی نام و بیکام و بی تن شدند
گریزان بکوه هماون شدند.فردوسی.به یک ماه زان روی دریای چین
که بی نام گشت این زمان آن زمین.فردوسی.یکی نامداری که با نام اوی
شدستند بی نام نام آوران.منوچهری. || پست. فرومایه. ( یادداشت مؤلف ). خوار. زبون.
- بی نام و ننگ ؛ بی غیرت. بی حمیت. ( یادداشت مؤلف ) :
طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ
بر آن ناخداترس بی نام و ننگ.سعدی.- سهام بی نام ؛ سهامی در شرکت که صاحب آن شناخته نیست. مقابل سهام بانام که نام دارنده آن معلوم است.
|| ( اِ مرکب ) شرکتی که بنام هیچیک از شرکاء نامیده نمی شود و تنها بنام تجارت آنهاخوانده میشود، مانند شرکت بی نام پنبه. شرکت بی نام قند. ( فرهنگستان ایران ). || نوعی برنج متوسط که در گیلان بعمل می آید. ( یادداشت مؤلف ). || انگشت بنصر. ( ناظم الاطباء ).