برح

لغت نامه دهخدا

برح. [ ب َ ]( ع مص ) خشم کردن و غضب نمودن. || نیست شدن. زایل گردیدن. || دور شدن. خفا و پیدا وروشن شدن کار. || در جای خود به آنسو رفتن. || ( اِ ) سختی و گزند و بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سختی. ( مهذب الاسماء ).
- برح بار ؛ گزند بسیار. مبالغه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- ابن برح ؛ بلا و سختی. ج ، بنو برح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بنت برح ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، بنات برح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
برح. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن.
برح. [ ب ِرَ ] ( ع ص ) سخت : امر برح ؛ کار سخت. ( منتهی الارب ).
برح. [ ب ُ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بُرحَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتران ماده نجیب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به برحة شود.

فرهنگ فارسی

برحه شتران ماده نجیب .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
کنار شدن. در مجمع البیان آمده: «بَرِحَ الرجل براحاً: اذا تَنَحّی عن موضعه» این کلمه در قرآن مجید فقط در معنای کنار شدن و شبیه آن به کار رفته ولی چون با کلمه نفی همراه است افاده اثبات می‏کند، که نفی با نفی مفید اثبات است هرگز از این زمین کنار نمی‏شویم تا پدرم اجازه دهد. گفتند هرگز از عبادت آن کنار نمی‏شویم و بدان عبادت می‏کنیم تا موسی به سوی ما بازگردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال ابجد فال ابجد فال احساس فال احساس فال راز فال راز