بشنجه

لغت نامه دهخدا

بشنجه. [ ب ِ ش َ / ش ِ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) پشنجه. افزاری باشد که جولاهکان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته گیاهی بود که مانندجاروب برهم بسته باشند. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). دست افزار جولاهان که بدان آهار بر تار کشند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 196 و 209 و پشنجه شود :
بشنجه روی و ازرق چشم و اشقر
سر او را خم گل نی خم زر .نظامی ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ).تار و پود مراد من نشود
تافته بی بشنجه لطفت.
قریعالدهر ( از فرهنگ نظام ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ).
|| آهاری باشد که بر تانه مالند. ( از برهان ) ( از جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(بِ شَ جِ یا جَ ) (اِ. ) = پشنجه : ۱ - افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . ۲ - آهاری که بر تانه مالند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- افزاری که جولاهگان بدان آهار برتانه مالند و آن دست. گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . ۲- آهاری که بر تانه مالند .

ویکی واژه

پشنجه:
افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته.
آهاری که بر تانه مالند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس فال رابطه فال رابطه