دروز

لغت نامه دهخدا

دروز. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَرز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ درز،به معنی شکاف جامه که دوخته باشند. ( آنندراج ). و به معنی محل پیوند دو چیز. ( غیاث ). رجوع به درز شود.
- بنات الدروز ؛ شپش و رشک. ( دهار ) ( از لسان العرب ).
دروز. [ دُ ] ( اِخ ) درزیه. طایفه ای از اسماعیلیان که در کوهستانهای شام باشند منسوب به ابومحمد عبداﷲ درزی صاحب دعوت حاکم بأمراﷲ فاطمی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به درزیه و دروزیه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - فرقه ای مذهبی که (( درزی ) ) آنرا در سال ۱٠۱۲م.تاسیس کرد. این مذهب مدتی در سوریه ( حلب و جهات بانیاس ) و لبنان رواج داشت . دروزدر قر.۶ ه. در لبنان ( وادی التیم الغرب المتن الشوف ) توطن کردند. گروهی از ایشان بسوریه رفتند ( قر.۱۱ه. ) و مخصوصا در نیمه اول قر۱۳.ه. ) و در نواحی لجاه و مرتفعات کوه حوران - که بنام ایشان جبل دروز نامیده شده - مسکن گزیدند. این فرقه تشکیل حکومتی بنام (( جبل دروز ) ) دادند و سویدا را پایتخت خود کردند . در سال ۱۹۲۱م.ناحیه دروز جزو حکومت سوریه شد . تعداد دروز لبنان ۸۲٠٠٠ است. ۲ ( کوه جبل دروز ) یا جبل حوران منطقه ایست کوهستانی در سوریه جنوبی بین دشت حوران از مغرب و لجاه از شمال و صفااز مشرق . کوههای این منطقه آتشفشانهایی بودند که خاموش گردیده اند . مهمترین آنها (( تل جفنه ) ) یا (( حوران ) ) است . سکنه این منطقه دروزند و تعداد آنان قریب ۷٠٠٠٠ تن است .
درزیه طایفه ای از اسماعیلیان که در کوهستانهای شام باشند منسوب به ابو محمد عبد الله درزی صاحب دعوت حاکم بامر الله فاطمی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم