گرماگرم

لغت نامه دهخدا

گرماگرم. [ گ َ گ َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) در حال گرمی. سردنشده. گرم. داغ: ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن.

فرهنگ معین

( ~. گَ ) (ق. ) ۱ - بحبوحه. ۲ - در حال گرمی.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.
۲. [مجاز] در حالت گرمی، سردنشده.
۳. [قدیمی، مجاز] فوراً، سریعاً.
۴. (صفت ) [قدیمی] بسیارگرم.
۵. (قید ) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.

فرهنگ فارسی

۱ - بسیار گرم داغ ( هوا و غیره ): سمک گفت: ای جوانمرد. راه تو دور است و گرما گرم است. ۲ - در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن. ۳ - بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقش. وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد.

ویکی واژه

بحبوحه.
در حال گرمی.

جمله سازی با گرماگرم

هوا گذشت ز سردی می آر گرماگرم مبادا آنگه به خم ماند و شود سرکه
روان کن آن می چون آفتاب گرماگرم چنان که خوی ز بناگوش دوستان بچکد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت فال جذب فال جذب فال انبیا فال انبیا