لغت نامه دهخدا
گر بخواهد بزخم گرز کند
کوه را خرد و مرد و ریزبریز.فرخی.نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.مولوی ( مثنوی ).چونکه روباهش بسوی برج برد
تاکند شیرش بجمله خرد و مرد...مولوی ( مثنوی ).خلعت و ادرار از راهش نبرد
کرد کُه را زَامر شاه او خرد و مرد.مولوی ( مثنوی ).نه هر بار خرما توان خورد و برد
که افتد که ناگه شود خرد و مرد.سعدی ( بوستان ).خضا؛ خرد و مرد شدن چیزی تر. ( منتهی الارب ). لری که بشتاب نماز را تمام کردن میخواسته است ، سوره توحید رابدین گونه خوانده است : قل هو اﷲ احد با خرد و مردش کفواً احد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کلام بیهوده. کلام بی معنی و ناچیز. ( از ناظم الاطباء ).