بد خوان

لغت نامه دهخدا

بدخوان. [ ب َ خوا / خا ] ( ن مف مرکب ) خطی که خوب خوانده نشود. ( آنندراج ) :
جوهر از تیغ زبان شد ریخت تا دندان مرا
گفتگو شد همچو سطر بی نقط بدخوان مرا.محمدرفیع واعظ ( از آنندراج ).
بدخوان. [ ب َ خوا / خا ] ( ص مرکب ) دشوار در آماده کردن خوان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دشوار در آماده کردن خوان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم