حزیم

لغت نامه دهخدا

حزیم. [ ح َ ] ( ع ص ) حازم. هشیار در کار.
حزیم. [ ح َ ] ( ع اِ ) سینه. ( منتهی الارب ). || پیرامن سینه. گرداگرد سینه. || میانه سینه ستور که جای تنگ بستن است. ( منتهی الارب ). ج ، احزمه و حزم.

فرهنگ فارسی

سینه پیرامن سینه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه