لغت نامه دهخدا جان ستدن. [ س ِ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) جان را گرفتن. کشتن. قبض روح کردن. جان ستادن ، چنانکه عزرائیل : که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آنجا و جانش بستدم.مولوی.