بر بودن

لغت نامه دهخدا

بربودن. [ ب ِ رُ دَ ] ( مص ) ( از: ب + ربودن ) ربودن. و گاه بسکون راء در ضرورت شعر آید :
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.عنصری.در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود بیکدم فلک چوگانی.حافظ.رجوع به ربودن شود.

فرهنگ فارسی

ربودن و گاه بسکون رائ در ضرورت شعر آید .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم