لغت نامه دهخدا
صد رشک می برم به دماغ اسیر تو
در بزم باده تهمت ساغر زدل کشی.امیری ( از آنندراج ).دیده امشب همه شب تهمت دیدار کشید
مست حیرت شد و حسرت به رخ یار کشید.زرکش ( از آنندراج ).در بلای تو مرا چشم بلادیده فکند
می کشد تهمت اینکار دل و بی گنهم.آصفی ( از آنندراج ).رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود.