خیز برداشتن

لغت نامه دهخدا

خیز برداشتن. [ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره. دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی. || جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را. || قصد جستن یا جستن. ( یادداشت مؤلف ). || ورم کردن. آماس کردن. باد آوردن. آماسیدن. آماس پدید کردن. چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده.

فرهنگ فارسی

بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره یا قصد جستن با جستن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم