اراضه

لغت نامه دهخدا

اراضه. [ اِ ض َ ] ( ع مص ) مرغزارناک شدن جائی. ( منتهی الارب ). بامرغزار شدن زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). پربوستان شدن زمین. || ریختن شیر را بر شیر. ( منتهی الارب ). || سیراب گردیدن. ( منتهی الارب ). سیراب شدن. || گرد آمدن آب ، چنانکه در وادی. آب گرفته شدن بیابان. آب در وادی و حوض گرد آمدن و باستیذن ِ آن. ( تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن آب از سیرابی جای. ( منتهی الارب ). || سیراب کردن قوم. || دوباره آب خوردن. دوباره خوردن آب را. ( منتهی الارب ). || پوشیده شدن تک حوض به آب. || آموختن شتر کره و اسب کره. فرهختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم