لغت نامه دهخدا
علس. [ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) کنه بزرگ. || نوعی از مورچه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از گندم که دو یا سه دانه در یک غلاف دارد که گویند از «صنعاء» است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب المواد ). || گندم مکه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دانه ای سیاه که در هنگام خشک سالی خورده شود. ( از اقرب الموارد ). || عدس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
علس. [ ع َ ل َ ] ( اِخ ) ابن اسود کندی. از کسانی است که بر پیغمبر ( ص ) وارد شده است. ( از الاصابة ج 4 قسم اول ص 262 ).
علس. [ ع َ ل َ ] ( اِخ ) ابن نعمان بن عمروبن عرفجةبن فاتک بن امری ءالقیس کندی. از کسانی است که بر پیغمبر ( ص ) وارد شده است. ( از الاصابة ج 4 قسم اول ص 262 ).