لغت نامه دهخدا
برین زمان و برآن ناکسان که دارد صبر
مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد.ناصرخسرو.بیش ازاین صبر ندارم که تو هر دم بر قومی
بنشینی و مرا بر سر آ تش بنشانی.سعدی.من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر توبگزینم.سعدی.که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست.( بوستان ).یکی گفتش ای شوخ دیوانه رنگ
عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ.( بوستان ).وین شکم بی هنر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد به هیچ.سعدی.