دور دیدن

لغت نامه دهخدا

دور دیدن. [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوربینی. دیدن از فاصله بسیار. مسافت دور را دیدن. دیدن نقطه دوردست را:
زغن گفت از این دور دیدن چه سود
که بینایی دام و بندت نبود.سعدی ( بوستان ).|| پایان کار را دیدن. عاقبت بین بودن. دوربینی. فرجام کار رادیدن: من با خویشتن گفتم که سخت دور دیده است این مرد باشدکه چنین نباشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407 ).

فرهنگ فارسی

دور بینی. دیدن از فاصله بسیار.

جمله سازی با دور دیدن

درین ریاض من آن بی‌نصیب گلچینم که دور دیدن گل‌ها به شاخسارم سوخت
ز نیرنگ فسون‌پردازی الفت چه می‌پرسی تو در آغوشی و من کشتهٔ از دور دیدن‌ها
طلسمی این چنین از دور دیدن کجا شاید در احکامش رسیدن
به طوطیی که ز زهر فراق سبز شده است ز دور دیدن تنگ شکر چه خواهد کرد؟
دور بیند دوربین بی‌هنر هم‌چنانک دور دیدن خواب در
همانا که پیوند شاه آتش‌ست به آتش در از دور دیدن خوش‌ست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال سنجش فال سنجش فال ابجد فال ابجد فال فرشتگان فال فرشتگان