لغت نامه دهخدا
ازین سرو شش پهلوی هفت شاخ
که بالاش تنگ است و پهلو فراخ.نظامی.اژدها را درید کام و گلو
ناچخ هشت مشت شش پهلو.نظامی.درختی است شش پهلو و چاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ.نظامی. || ( اِ مرکب ) ( اصطلاح هندسه )کثیرالاضلاعی که دارای شش ضلع یا پهلو باشد. سطحی که به شش خط مستقیم مسدود باشد. خط شکسته مسدود که از 6 خط راست تشکیل شود. رجوع به شش ضلعی شود.
- شش پهلوی غیرمنتظم ؛ کثیرالاضلاعی شش ضلعی که اضلاع آن باهم برابر نباشند.
- شش پهلوی منتظم ؛ کثیرالاضلاع شش ضلعی است که هر شش ضلع آن با هم برابر باشند.
|| مکعب. ( یادداشت مؤلف ). || سخنان زننده و شامل کنایات بد. سخنان آبدار و کنایه آمیز و نیشدار: سخن شش پهلو می زنند. ( یادداشت مؤلف ).