شجاج

لغت نامه دهخدا

شجاج. [ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شَجَّة به معنی سرشکستگی. ( از منتهی الارب ). شکستگیی که به دماغ رسد و در وقت بکشد و آن ده مرتبه است که به ترتیب چنین است : 1- قاشرة که حارصه باشد. 2- باضعة. 3- دامیة. 4- متلاحمة. 5- سمحاق. 6- مرضحة. 7- هاشمة. 8- منقلة. 9- آمة. 10- دامغة و ابوعبید دامغه را پس دامیة افزوده است. ( از اقرب الموارد: «د م غ » ذیل دامغه ).
شجاج. [ ش ِ ] ( ع مص ) با هم سر شکستن : یقال بینهم شجاج ؛ ای شج بعضهم بعضا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شجاج. [ ش َج ْ جا ] ( ع ص ) سابح. شجاج. مرد شدیدالشج. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (مص م . ) سر یکدیگر را شکستن .

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع شجه جراحتهای سر .
سابح مرد شدید الشج

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شِجاج جراحتهای هشت گانه پدید آمده‏ در سر و صورت هست؛ که اسامی این هشت مرحله با تعریف و حدود هر یک به شرح زیر است.
۱. ↑ جواهر الکلام ج۴۳، ص۳۱۷.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۴، ص۶۲۸.
...

ویکی واژه

سر یکدیگر را شکستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب فال لنورماند فال لنورماند فال سنجش فال سنجش