سرد گفتن

لغت نامه دهخدا

سرد گفتن. [ س َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) درشت و ناسزا گفتن. دشنام گفتن : و این مهتران را که رنجه نیارستندی داشتن دشنام دادندی و سرد گفتندی و خیو بر رویشان انداختندی. ( ترجمه ٔتاریخ طبری ). و دوستی با تو حرام کردم که تو به انجمن محمد شوی و چون او در انجمن نشسته باشد سرد گوی وخیو بر روی وی انداز. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
بدو گفت کای مهتر پرخرد
ز تو سرد گفتن نه اندرخورد.فردوسی.از آن سرد گفتن دلش تنگ شد
رخانش ز اندیشه بیرنگ شد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

درشت و ناسزا گفتن دشنام گفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم