لغت نامه دهخدا دشنام گفتن. [ دُ گ ُ ت َ ]( مص مرکب ) دشنام دادن. ناسزا گفتن. سقط گفتن : منجمی به خانه درآمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته ، دشنام و سقط گفت. ( گلستان سعدی ).چو دشنام گویی دعا نشنوی بجز کشته خویشتن ندروی.سعدی.استقذاف ؛ دشنام گفتن خواستن. ( از منتهی الارب ).