سر برکشیدن

لغت نامه دهخدا

سر برکشیدن. [ س َ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون آمدن. برزدن. طالع شدن :
ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
سپیده چو از کوه سر برکشید.فردوسی.چو از خاور او سوی مشرق کشید
ز خاور شب تیره سر برکشید.فردوسی. || طغیان کردن. یاغی شدن. سرپیچی کردن :
رهی کز خداوند سر برکشید
ز اندازه پس سرش باید برید.دقیقی.

فرهنگ فارسی

بیرون آمدن بر زدن طالع شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم