زمین بوسی

لغت نامه دهخدا

زمین بوسی. [ زَ ] ( حامص مرکب ) خاک بوسی. بوسیدن زمین. سجده :
من و بهتر ز من هزار کنیز
از زمین بوسی تو گشته عزیز.نظامی.- زمین بوسی کردن ؛ خاکبوسی کردن. سجده کردن : برنشست پیش بازآمدو از اسب به زیر افتاد و زمین بوسی کرد. بعد از آن رکاب ببوسید. پدر او را در کنار گرفت. ( تاریخ طبرستان ).
زمین بوسی کن از راه غلامی
چنان گو کاین چنین گوید نظامی.نظامی.رجوع به زمین بوس شود.

فرهنگ فارسی

خاک بوسی بوسیدن زمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم