رسوا نمودن

لغت نامه دهخدا

رسوا نمودن. [ رُس ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) بی آبرو کردن. زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن. رسوا کردن. ( از یادداشت مؤلف ). ذأم. ذحم. ( منتهی الارب ) :
خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش.صائب تبریزی.چنان رسوا نمودم تقوی ِ دیرینه خود را
که کردم ریش قاضی خرقه پشمینه خود را.آرزو اکبرآبادی ( از ارمغان آصفی ).و رجوع به رسوا کردن شود.

فرهنگ فارسی

بی آبرو کردن زشتیهای نهانی اعمال کسی را فاش ساختن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم